جدول جو
جدول جو

معنی کوته کردن - جستجوی لغت در جدول جو

کوته کردن
(زَ / زِ کَدَ)
کوتاه کردن. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به کوتاه کردن شود.
- کوته کردن دست از چیزی، از تصرف در آن خودداری کردن. احتراز کردن از مداخلۀ در آن. دوری و اجتناب کردن از آن. دست کشیدن از آن:
ز چیز کسان دست کوته کنی
دژآگاه را بر خود آگه کنی.
ابوشکور.
ای حجت خراسان کوته کن
دست از هر ابلهی و سراوشانی.
ناصرخسرو (دیوان ص 478).
می نماید که جفای فلک از دامن دل
دست کوته نکند تا نکند بنیادم.
سعدی.
سعدی تو نیارامی و کوته نکنی دست
تا سر نکنی در سر سودا که تو داری.
سعدی.
که دستی به جود و کرم کن دراز
دگر دست کوته کن از ظلم و آز.
سعدی.
کوته نکنم ز دامنت دست
ور خود بزنی به تیغ تیزم.
سعدی (گلستان).
- کوته کردن دست کسی از چیزی، او را از مداخله و تصرف در آن بازداشتن. دور کردن و برحذر داشتن وی از پرداختن به آن:
به بنده چه داده ست کیهان خدیو
که از کار کوته کند دست دیو.
فردوسی.
بدان را، ز بد دست کوته کنید
همه موبدان بر خرد ره کنید.
فردوسی.
بدان را ز بد دست کوته کنم
روان را سوی روشنی ره کنم.
فردوسی
کرد شاها مهرگان از دست گشت روزگار
باغ را کوته دو دست ازدامن فروردجان.
ضمیری.
- کوته کردن زبان از حدیث و گفتار، در باب آن به ایجاز و اختصار سخن گفتن. در آن باب سخن نگفتن:
گر از حدیث تو کوته کنم زبان امید
که هیچ حاصل از این گفتگو نمی آید.
سعدی.
و رجوع به کوتاه، کوته و کوتاه کردن شود.
- کوته کردن قصه و سخن و حدیث و...،موجز کردن آن. مختصر کردن آن. به ایجاز و اختصار بیان کردن آن:
ای خاقانی دراز شدقصه
جان خواهد یار، قصه کوته کن.
خاقانی.
شرح این کوته کن و رخ زین بتاب
دم مزن واﷲ اعلم بالصواب.
مولوی.
گفت حجتهای خودکوته کنید
پند را در جان و در دل ره کنید.
مولوی.
سخن دراز مکن سعدیا و کوته کن
چو روزگار به پیرانه سر ز رعنایی.
سعدی.
در نامه نیز چند بگنجد حدیث عشق
کوته کنم که قصۀ ما کار دفتر است.
سعدی (کلیات چ فروغی ص 540).
- کوته کردن گمان کسی از بدی، خاطر او را ازآن آسوده ساختن. تصور او را از بدی زدودن:
مرا از بد و نیک آگه کنید
ز بدها گمانیم کوته کنید.
فردوسی.
- کوته کردن نظر از چیزی، چشم از آن برداشتن. دیده از آن برگرفتن. ننگریستن به سوی آن. نظر نکردن به آن:
سعدی نظر از رویت کوته نکند هرگز
ور روی بگردانی در دامنت آویزد.
سعدی.
و رجوع به کوتاه کردن شود
لغت نامه دهخدا
کوته کردن
(جُ تَ)
بچه کردن سگ. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به کوته (با های غیرملفوظ) شود
لغت نامه دهخدا
کوته کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
تصویری از کوته کردن
تصویر کوته کردن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
از درازی و بلندی چیزی کم کردن، مختصر کردن
فرهنگ فارسی عمید
(کَ / کِ دَ)
توده کردن. روی هم انباشتن. (فرهنگ فارسی معین). بر هم نهادن چون خرمنی خرد یابزرگ. تل کردن. کپه کردن. قبه کردن. چون نیم کره ای فراهم کردن. بر هم نهادن چیزی را بر زمین یا بر ظرفی بدان سان که برسوی آن اندکی به استداره گراید، چون قبه ای و گنبدی. عرب کود و مشتقات آن را از این کلمه گرفته است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
هرچه بینی ز مردمان مستان
هرچه یابی ز حرص کوت مکن.
بارانی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی).
رجوع به کوت و کود و کود کردن شود، پر کردن ظرف را بیش از حد خود چنانکه محدب نماید. پر کردن تا بالای ظرفی. پر کردن ظرفی چنانکه نیم کره ای بر روی آن پیدا آید: قنددان را قند کوت کن. کاسه را از برنج کوت کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ بِ زَ / زِ بُ دَ)
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی. (فرهنگ فارسی معین). قصر. تقصیر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
فرستاده گفت این ندارم به رنج
که کوتاه کردی مرا راه گنج.
فردوسی.
، کاستن، قطع کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
بپیچید سهراب و پس آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد.
فردوسی.
روزک چندی سخن کوتاه کرد
مرد بقال از ندامت آه کرد.
مولوی.
دزدان دست کوتاه نکنند تا دستشان کوتاه نکنند. (گلستان).
- کوتاه کردن دست از چیزی یا کاری، از عمل و تصرف در آن خودداری کردن. نپرداختن بدان. دست برداشتن از آن:
که مار اول ابلیس بیراه کرد
ز هر نیکویی دست کوتاه کرد.
فردوسی.
از این رزم و کین دست کوتاه کن
سوی خان ز کین راه کوتاه کن.
فردوسی.
دگر آفرین بر شهنشاه کرد
که از رنجها دست کوتاه کرد.
فردوسی.
دست از جهان سفله به فرمان کردگار
کوتاه کن، دراز چه افکنده ای زمام.
ناصرخسرو.
توبگوی او را که عزم راه کن
دست از اقطاع من کوتاه کن.
عطار (منطق الطیر).
بلند از میوه گو کوتاه کن دست
که کوته خود ندارد دست بر شاخ.
سعدی (گلستان).
- کوتاه کردن دست کسی را از چیزی، او را از تصرف و عمل درآن منع کردن. او را از پرداختن بدان بازداشتن:
میرموسی کف، شمشیر چو ثعبان دارد
دست ابلیس و جنودش کند از ما کوتاه.
منوچهری.
فرمودیم دست وی را از شغل عرض کوتاه کردند. (تاریخ بیهقی). رأی عالی چنان دید که دست وی را از شغل عرض کوتاه کرده او را نشاندند. (تاریخ بیهقی).
خدای عمر درازت دهاد چندانی
که دست جور زمان از زمین کنی کوتاه.
سعدی.
، به پایان رسانیدن. تمام کردن. خاتمه دادن:
به بگماز کوتاه کردند شب
به یاد سپهبد گشادند لب.
فردوسی.
رسان تا به من یا مرا راه کن
سوی او و این رنج کوتاه کن.
فردوسی.
به جوی آنگهی آب را راه کرد
به فرّ کیی رنج کوتاه کرد.
فردوسی.
و رجوع به کوتاه شدن شود، بس کردن از گفتن: کوتاه کن، بس کن. بیش مگوی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- کوتاه کردن سخن یا حدیث، موجز کردن. مختصر کردن: جواب داد که این حدیث کوتاه باید کرد. (تاریخ بیهقی).
مرا از حال خود آگاه کردی
به نیک و بد سخن کوتاه کردی
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَهْ گَ دَ)
آنکه دارای گردن کوتاهی باشد. (از اشتینگاس) (ناظم الاطباء). رجوع به کوتاه گردن شود، حیله باز و مکار و بدعمل و بدکردار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
کوتاهی کردن. (آنندراج) :
دوست گر از لطف خواهد بخیه بر زخمم زند
تارزلفش کوتهی با این درازی می کند.
سلیم (از آنندراج).
رجوع به کوتاهی کردن شود
لغت نامه دهخدا
(گُ ذَ دَ)
روی هم انباشتن چیزی را. توده کردن. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
روی هم انباشتن، توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
کم کردن طول یا ارتفاع چیزی، کاستن، قطع کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوپه کردن
تصویر کوپه کردن
روی هم انباشتن چیز را توده کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کوت کردن
تصویر کوت کردن
((کَ دَ))
توده کردن، انباشتن روی هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
تقصيرٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
Dwarf, Shorten, Truncate
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
rater, raccourcir, tronquer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
уменьшать , сокращать , усекать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ทำให้เตี้ย , ย่อ , ตัดทอน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ananizar, encurtar, truncar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinern, kürzen, abschneiden
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
بونا کرنا , چھوٹا کرنا , چھوٹا کرنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ছোট করা , ছোট করা , ছোট করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
cüce yapmak, kısaltmak
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
kupunguza
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
зменшувати , скорочувати , обрізати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
小さくする , 短縮する , 切り詰める
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
使矮小 , 缩短 , 截断
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
להקטין , לקצר , לקצר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
작게 만들다 , 줄이다 , 잘라내다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
zmniejszać, skracać, przyciąć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
बौना बनाना , छोटा करना , छोटा करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
verkleinen, verkorten, afkappen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
ridurre, accorciare, troncare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
enanizar, acortar, truncar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از کوتاه کردن
تصویر کوتاه کردن
mengecilkan, mempersingkat, memotong
دیکشنری فارسی به اندونزیایی